میکائیل قربانی



همم،

بعد مدت ها، اولین باره که حس میکنم تحقیر خودم کافیه. به اندازه ی کافی خراب کردم خودمو جلوی خودم. حالا از این که دلیلش چی بوده (و خودم هم احتمالا نمیدونم) بگذریم. ولی میخوام امتحان کنم، شاید منم بتونم متن غیر چرت تولید کنم(نه?). پس این بلاگو استارت میزنیم دیگه. پروژه های قبلی که ماکسیمم سه چهار روزه کنسل میشدن :-" ولی یه حسی بهم میگه این شاید اونطوری نباشه!

خب دیگه:)))))) شروع میکنیم!


هممم،

این دو سه تا تجربه تو امروز، تجربه های بدی بود، اینجوریه که تو باید بدون مقابل چه کسی، داری چه حرفی رو میزنی! اگه قبل هر حرفیت فک نکنی و خودتو فیلتر نکنی، شاید ملت راجبت فکرایی بکنن که دوست نداریشون. 

آدما تو فازای مختلفی زندگی میکنن، واقعا این اتفاق باعث شد ارزش دوستی رو بهتر بفهمم امروز. کسی که بهش هر چی تو ذهنته رو میگی و یک درصدم نگران این نیستی که بعدش راجبت چی فک میکنه. اگه یه همچین آدمی وجود داشته باشه خیلی خوبه!!!! بشدت. ولی خب خودمونو گول نزنیم، خیلی عجیبه که همچین آدمی وجود داشته باشه. میشه درصد خوبی با آدما راحت بود. میشه به یکی 10 درصد حرفایی که تو ذهنته و خیلی عجیب نیستن رو بگی به یکی 50 60 درصد. ولی اینکه اصلا به فیلتر کردن خودت فک نکنی خیلی جذاب تره، ینی هیچ چیزی نیست که بگی به طرف و با خودش فک کنه شت! این فازش چیه!؟

خلاصه که تا حدی یه دوستی پیدا کردم که راحت باشم باهاش، ولی بازم خیلی چیزا هست که شاید نشه گفت.

این حالا خیلی مسئله ی مربوطی نیست. بحثمون حرف زدن پشت آدما بود. این درصدی که گفتم برای آدما متفاوته دیگه. با یکی 10 درصد مغزتو به اشتراک میزاری با یکی 50 درصد. بعد اگه نفر دوم بیاد به نفر اول بگه فلانی فلان چیزو گفته. و اون پشت یه سری حرف رد و بدل شه، مزخرف ترین اتفاقیه که میتونه بیفته

خب من اشتباهی که کردم این بود که پشت دوستام حرف زدم! خیلی هم اینکارو با آدمای مختلفی درباره ی آدم های مختلفی انجام دادم! ولی خب.

عذرخواهی هم کردم. و دیگه هم سعی میکنم تکرار نکنم همچین کاریو(دفه های قبلم اینو میگفتم ولی خب:-").

ناراحتی اصلیم ولی برای اینه که جلوی آدم هایی که دوستم نیستن، حرفای توی مغزمو به اشتراک گزاشتم، بشدت کار اشتباهی بود، برداشت مزخرفی ازش شد، خیلی پشیمونم از حرف زدن تو یه جای عمومی که صد و خورده ای آدم میبینن، و قسمت مزخرفش اینه که بهت نمیگن مزخرفی، اگه بگن شاید حس خیلی بدی بهت نده، پشت سرت میگن احمقی، و این این حسو به آدم میده که اگه این آدم اینجوری فک میکنه و بهم نمیگه بقیه ی اون صد و خورده ای چه فکری میکنن راجبت! و بهت نمیگن، میتونم درخواست کنم که، اگه فک میکنین آدم مزخرفی هستم، حتما به خودم بگین! دلیل اشتراک گزاشتن این حرفا احتمالا همون مشکل اولمه! ارتباط اجتماعی ضعیف، باعث شد که من یه حرفایی که به دوستام باید بزنم رو به آدم های رندم بزنم!

خلاصه اینکه هر حرفی رو باید تو یه جای خاص بزنم. اما اینکه یه دوستی باشه که تو دوستی باهاش خودمو فیلتر نکنم خیلی جذابه و دوست دارم اینو!

باید دنبال همچین دوستایی بیشتر بگردم!


هیچ ایده ای ندارم که از اصطلاح درستی استفاده میکنم یا نه. ولی هیچ موقع استارتر خوبی نبودم:-"

هیچ موقع نتونستم با یکی خودم اقدام کنم و دوست شم! همه ی دوستام خودشون اقدام کننده بودن! نتونستم که یه کلمه ی مسخرس، بدیهیه پیام میدی دوست میشی. خیلی سعی دارم میکنم یه دلیل منطقیییی بیارم که چرا این کارو نمیکنم:)))

دلیلش ولی احتمالا همون ریاکشنه، ولی یه چیزی هست اینه که خیلی وقتا آدم از ریاکشن طرف مطمعنه. ولی بازم همچین کاری انجام نمیدم! عجیبه کلا، خیلی هم تازه ازین اخلاقم بدم میاد=)))

امسال اینو درستش میکنم.

به عنوان یه تمرین بسیااار سخت، میتونیم فرض کنیم که آزمون شاززز رو استارت زدم. خداییش فک نمیکردم اینقد کار سختی باشه! کلی از کاراش مونده. و به عنوان یه استارتر میخوام از همه ی شاگردام یه پرس و جو بکنم. ببینم اگه نیازی هست، برطرفش کنم! تصمیم خوبی نیست؟ در لحظه گرفتمش، و به نظر خوب میاد.

هممم، دیگه چی؟

یکم هم میتونیم به مسائل یه کوچولو شخصی تر بپردازیم. همم، یه سری دوست دارم، قوی هستن تو مباحث اجتماعی، شاید بشدت قوی تر از من، بعد ناله کردن درباره ی این موضوع احتمالا خیلی کار چیپی باید به نظر بیاد. ناله که هیچی، حتی م کردن هم به نظر بحث ضعیفی باشه. شاید یه جورایی دوست دارم اینو پنهان کنم. یا انکارش کنم! ولی خب وجود داره دیگه دروغ چرا بگیم:D

ولی نیازش هست، حتی دوستام تلاش میکنن کمکم کنن، ولی چون به نظر خودم بحث مسخره ای هست، ایگنورشون میکنم، کاری که میشه کرد اینه که، شاید با آدمای خیلی رندم، شروع کنم به دوست شدن، فک کنم بد نباشه!

مباحث دیگه به این پست مربوط نیستن:)) (چون نمیخوام چرت بنویسم همرو یه جا نمینویسم:D) پس این پست تموم میشه.

یه اصطلاحی هم باید برای ته پست پیدا کنم که بتونم تموم کنم پستو. هممم، مثلا میتونم بگم خب خدااااااافظ!

خب خداااااافظ!


سلام،

این مدت یکم فکر کردم راجب چیزای مختلف توی راه، ولی حیف حیف حیف که جایی نداشتم بنویسمشون تو یه جایی و اون فکرا تقریبا از بین رفتن، فراموش شدن.

وقتی میگم کار جدید، منظورم کاری نیست که هیچ کی تو دنیا انجام نداده مثلا D: منظورم کارای خیلی ساده ای هستن که شاید چون تا حالا انجامشون ندادم، الانم بترسم یکم از انجامشون و یه عاملی نذاره که انجامشون بدم،


یه مثال که وجودش انقدر چیز مزخرفیه که به کسی نگفتمش، فاصله داشتن من واقعی با آدمی هست که نشون میدم هستم توی خانوادمون هست! آدمی که از خودم ساختم مثلا یا احساساتی نداره یا در موردش دوست نداره با کسی صحبت کنه یا بروزشون بده، مثلا این آدم آهنگ رو حتی گوش نمیده با صدایی که بقیه هم بشنون:D

یا مثلا آدمی هست که در مورد المپیاد همیشه کار داره و نیاز به تمرکز همیشگی داره:D


یادمه چند روز پیش به مامانم خیلی رندم گفتم که تو این یه هفته 300 تا برگه تصحیح کردم! گفتش که پس کاری که الان داری میکنی همینه؟ بابات سه چهار روزه از من میپرسه که چیکار میکنه این میکائیل این روزا که سرش شلوغه، منم نمیدونستم چیکار میکنی که بهش بگم، در این حد بهم نزدیک نبودن و واکنش بدی نشون میدم موقعی که دارن با من حرف میزنن که سه چهار روزه سوال مثلا براشون پیش اومده که من چیکار میکنم که میگم زیاد بلند حرف نزنین و اینا. و نمیان از من بپرسن!!!!! خیلی آدم هایی هستیم که از هم دوریم و خیلی چیزا رو پنهان میکنیم از هم.

واااقعا این آدمی که ساختم تو خونه از خودم من نیستم، خانوادمون کلا شاید اینجوری نباشه ها! ینی ما 4 نفریم! 3 نفر دیگه شاید دو به دو به هم آدمای نزدیکی باشن، خواهرم راجب روابطش و احساساتش میدونم با مامانم زیاد صحبت میکنه مثلا، ولی من وقتی باشم تو اون جمع احتمالا هیچ صحبت خاصی نشه! اصلا ناراحت نیستم از کسی که چرا برای من چیزی تعریف نمیکننا! چون خودمو میشناسم و اخلاق مسخرمو میدونم. وانمود میکنم این موضوعات برام اصلا مهم نیست، حالا در هر صورت هر سه نفر فاصله دارن از من واقعی، من با هیچ کدوم از اعضای خانوادم مثلا نشستم صحبت کنم راجب یه چیزی که علاقه دارم! خیلیییی عجیبه، من تا حالا شروع کننده ی هیچ برنامه ی بیرونی نبودم!


یکی از کارایی که انجامش باید بدم و قول میدم که بدم شروع کردن یه برنامه تفریحی مه! قطعا یه روز وقت داره که بریم بیرون دو تایی!


یکی از کارهایی هم که انجام دادم و حس خوبی دارم راجبش، گوش دادن یه آهنگ با صدای بلند بود که خوانندش زن بود، میدونم برای n درصد مردم. این چیزی که من میگم بدیهی ترین چیز ممکنه، راستش برای منم تقریبا کار آسونی بود، ولی نکتش این بود که من قبلا این کار رو نکرده بودم، هیچ موقع بلند آهنگ گوش نمیدادم! پس حس خوبی داشتن راجبش و ذوق کردن منطقیه حس میکنم:D این کار رو باید بار ها احتمالا تکرار کنم تا قبحی نمونه براش کاملا.


این از خانوادم، تقریبا موضوع خاصی نموند راجبش به جز بحث ارتباط من با دخترا که در موردش با خانوادم صحبت نکردم تا حالا، و بحث زیادی نیست توش، چون حالا به غیر از یکی از رفیقام مورد دیگه ای نیست که باهاش به طور خاصی در ارتباط باشم و اینا، شاگردام هم که ربطی به موضوع ندارن تقریبا و بحث خاصی راجبشون نیست و خانوادم در اطلاع هستن، پس راجب این موضوع زیاد حرف خاصی ندارم با خانوادم بزنم، اگه یه روز حس کردم که برداشتشون از بیرون گشتن من با یه دختر دیگه برداشت منطقی و درستی هست بهشون میگم که من با این رفیقم در ارتباط هستم. البته واقعا برداشت های اعضای خانوادم منطقی ترین برداشت های ممکن بوده تا حالا، و من صرفا یه درصد خیلی کمی احتمال میدم که اشتباه برداشت کنن حرفمو، یه بخش خیلی زیادی از دلیلم هم برای نگفتن همین فاصله ی آدمی هست که از خودم ساختم با آدمی که هستم!

درمورد احساساتم شاید سختم باشه فعلا با خانوادم صحبت کنم! احساسات من یه چیز بشدت گنگیه فعلا که هیچ نظم و منطقی توش نیست، از یه کسی خوشم بیاد و یه سال هم بگذره بهش احتمالا نمیگم، و تو این یه سال هم نمیکشم بیرون از موضوع:DDD

ولی اگه یه روز یه نظمی توش پیدا شد. یه منطقی چیزی. دوست دارم که حتما خانوادم بدونن راجبش! دوست دارم که انقد به هم نزدیک باشیم که بگم بهشون چه کارایی میکنم و چه کارایی نمیکنم.


از بحث ارتباط من با خانوادم که بگذریم، میرسیم به اینکه من 4 ماه وقت دارم، و توش میتونم کلی کار جدید بکنم، فک میکنم کارای دانشگاهی کردن منطقی نباشه چون سال های بعد میشه انجامشون داد قطعا. ولی سالای بعد وقت خیلی کارهای دیگه نیست!

دوست دارم موسیقی رو امتحان کنم! توش بشدت ضعیف هستم فک کنم (هممم راجب این موضوع تاثیر پذیری من از دیگران هم یادمه فکر کردم این چند روزه و دوست دارم یه پستی بدم راجبش بعدا) و احتمالا توش موفق نمیشم چندان. ولی دوست دارم امتحانش کنم!

دوست دارم با افراد جدید دوست شم، افرادی که احتمالا رندمن و ربط خاصی به المپیاد و کامپیوتر و شریف نداشته باشن! دوست دارم من اقدام کنم برای این کار نه این که صرفا یه دوستی خودش پیدا شه:D

دوست دارم زبانم رو تقویت کنم! نمیدونم هنوز چجوری

دوست دارم تایپ 10 انگشتی یاد بگیرم!

دوست دارم ورزش کنم زیاد! خیلی لذت بخش فک کنم باشه برام،

دوست دارم فک کنم! به یه ثبات فکری برسم! در مورد بعضی چیزا بتونم نظر بدم، مث الان نباشم!


اگه بتونم تا مهر ماه امسال این کار هارو انجام بدم! حس میکنم بزرگ ترین موفقیت زندگیم خواهد بود.

حس بهتری دارم بعد تایپ این متن، حس میکنم فکرم منظم تر شده و نزدیک شدم به اینکه یه برنامه ای واسه آیندم داشته باشم.


شاید خیلی عجیب باشه، اگه یه سال پیش پیش بهم میگفتن یه روز تو استیتی میری که باید به یه سری آدم کمک کنی و بهشون روحیه و انگیزه بدیو اینا، قطعا باور نمیکردم:D

میگفتم انگیزه؟؟؟ من؟؟؟ به خودم نه اونوقت؟ به دیگران؟ D: ایسگا کردی؟:))

من خودم همچین آدم با روحیه و با انگیزه ای نبودم! هیچوقت! حتی الانم نیستم واقعا! شاید بدتر از قبل باشم الان! در هر صورت، الان حس میکنم وظیفم هست که به یه مشت آدم روحیه بدم! ولی نمیدونم چطوری، نمیدونم چطوری به کسی که حس میکنم احتمالا نمیتونه قبول شه و باید با یه واقعیت مزخرفی مث کنکور تا یه مدت دیگه مثلا روبرو شه، روحیه بدم که شانسش برای قبولی حداقل بیشتر بشه! 

یادم افتاد که یه بحث باحالی با دوستم کردم! فیلم ابد و یک روزو دیدین؟ (مخاطب تهی) یه سکانس خیلی باحال داره (این حرفو قبلا یه جای دیگه زدم و تکراریه ولی اون فرد خب اینجا رو قطعا نمیخونه so ادامه میدم)، یه سکانسی داره که ملت میرن خونه ی یکی از فامیلاشون بعد دایی عه که مهمون بوده میخواد زادش(؟) صحبت کنه، بعد خواهر زاده هه خیلی تحقیر آمیز پرتش میکنه زمین تو خونه، بعد همرو میندازه بیرون، و وقتی ملت داشتن مثلا از اون خونه بر میگشتن، خیلی تو ماشین جو سنگینی هستو هیچ کی توش صحبت نمیکنه، خواهر اون داییه یدفه میگه که داداش خیلی خوب کاری کردی نزدیش، بعد میخواست ادامه بده حرفشو داییه گفت ادامه نده سمیه:DDD

بعد نوشتن این متن رفتم دیدم این سکانسو باز:))


کلا نکتش اینه که توانایی روحیه دادن چیز خیلی بدیهی ای نیست، واقعا تو اون استیت من مثلا هیچ ایده ای ندارم که چیکار باید کرد! اگه خالی ببندی و طرف بفهمه، مزخرف ترین استیت ممکن میشه، اگه سکوت کنی، طرف میفهمه برداشتی که از اون صحنه کردی رو، شاید باید برداشت مزخرفی نکنیم نمیدونم، هیچ ایده ای ندارم.


دو تا مطلبی که گفتم قبول دارم خیلی به هم ربط ندارن ولی خب نمیدونم باید چجوری به یه سری ملت کمک کنم! چجوری بتونم آمادشون کنم که بتونن با تهرانیا رقابت کنن؟ هوف حس میکنم معلم خوبی نیستم! دغدغشونو دارم گاهی ولی ربط خاصی به معلم خوبی بودن نداره. چیزی رو که خودم ندارمش رو چجوری باید انتقال بدم به یه مشت آدم دیگه؟ چجوری منی که انگیزه هیچ کاری رو ندارم تقریبا به یکی بگم تلاشتو بیشتر کن؟ بیشتر کار کن! هدف داشته باش! از همه مهم تر! چجوری وقتی فکر میکنم یه آدمی احتمالا مرحله دو قبول نمیشه بگم میتونی قبول شی مرحله دو رو؟ این همون خالی بندی ای نیست که سمیه کرد؟ اگه بگم قبول نمیشی که خب طرف داغون میشه!

کلا، همیشه تهش به این میرسم که رقابت و مسابقه چقد چرته! کلش مزخرفه، n تا آدم میبازن، (O(1 تا آدم میبرن، ولی اصن نمیشه ازش فرار کرد! برای اینکه زنده بمونه آدم، یا حالا یه قدم بیشتر، زندگی راحتی داشته باشه، باید با بقیه مردم یه رقابتی داشته باشه احتمالا! چون تو این دنیای مسخره ی ما همه ی آدم ها نمیتونن زندگی راحتی داشته باشن!

شاید نشه از رقابت در کل فرار کرد، ولی احتمالا بشه که وارد رقابت مسخره ای نشیم که خیلی واجب نباشه! رقابت برای رفتن به یه دانشگاه خوب مطمئن نیستم چیز مهمی باشه، چون آینده نمیدونم چجوری قراره بشه. اگه مهم نباشه، مهم بودن نتیجه ی المپیاد هم کشکه و مسئله حل میشه! ولی اگه مهم باشه چی؟!

میرسیم به عبارت بیخیال ولش کن این مسئله حل نمیشه;D

خب حرف دیگه ای راجب این موضوع ندارم فعلا،


پس خدافظظظ:)


هیچ ایده ای ندارم که از اصطلاح درستی استفاده میکنم یا نه. ولی هیچ موقع استارتر خوبی نبودم:-"

هیچ موقع نتونستم با یکی خودم اقدام کنم و دوست شم! همه ی دوستام خودشون اقدام کننده بودن! نتونستم که یه کلمه ی مسخرس، بدیهیه پیام میدی دوست میشی. خیلی سعی دارم میکنم یه دلیل منطقیییی بیارم که چرا این کارو نمیکنم:)))

دلیلش ولی احتمالا همون ریاکشنه، ولی یه چیزی هست اینه که خیلی وقتا آدم از ریاکشن طرف مطمعنه. ولی بازم همچین کاری انجام نمیدم! عجیبه کلا، خیلی هم تازه ازین اخلاقم بدم میاد=)))

امسال اینو درستش میکنم.

به عنوان یه تمرین بسیااار سخت، میتونیم فرض کنیم که آزمون شاززز رو استارت زدم. خداییش فک نمیکردم اینقد کار سختی باشه! کلی از کاراش مونده. و به عنوان یه استارتر میخوام از همه ی شاگردام یه پرس و جو بکنم. ببینم اگه نیازی هست، برطرفش کنم! تصمیم خوبی نیست؟ در لحظه گرفتمش، و به نظر خوب میاد.

هممم، دیگه چی؟

یکم هم میتونیم به مسائل یه کوچولو شخصی تر بپردازیم. همم، یه سری دوست دارم، قوی هستن تو مباحث اجتماعی، شاید بشدت قوی تر از من، بعد ناله کردن درباره ی این موضوع احتمالا خیلی کار چیپی باید به نظر بیاد. ناله که هیچی، حتی م کردن هم به نظر بحث ضعیفی باشه. شاید یه جورایی دوست دارم اینو پنهان کنم. یا انکارش کنم! ولی خب وجود داره دیگه دروغ چرا بگیم:D

ولی نیازش هست، حتی دوستام تلاش میکنن کمکم کنن، ولی چون به نظر خودم بحث مسخره ای هست، ایگنورشون میکنم، کاری که میشه کرد اینه که، شاید با آدمای خیلی رندم، شروع کنم به دوست شدن، فک کنم بد نباشه!

مباحث دیگه به این پست مربوط نیستن:)) (چون نمیخوام چرت بنویسم همرو یه جا نمینویسم:D) پس این پست تموم میشه.


آپدیت 1: شععت! داشتم این پیامو که 5 6 روز پیش نوشته بودم میخوندم بعد این عبارتو دیدم نوشتم (نتونستم که یه کلمه ی مسخرس، بدیهیه پیام میدی دوست میشی) نکتش خیلی جالبه!!!! انقد تو دنیای بیرون دوست ندارم یا کم دارم که برای دوست شدن عادی پیدا کردنم تو افکارم بای دیفالت قراره با تلگرام اتفاق بیفته!!!


یه اصطلاحی هم باید برای ته پست پیدا کنم که بتونم تموم کنم پستو. هممم، مثلا میتونم بگم خب خدااااااافظ!

خب خداااااافظ!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها